وقتی هر روزت را هجوم این همه اخبار سیاه بگیرند، وقتی موسیقی دلخواهت برای آرامش تنها سکوت باشد، دیگر نه روزت روز است و نه آرامشت آرامش. جهان غمگینی ما را محاصره کرده، مثل جزیره ای شده ایم که امواج وحشی هر لحظه به جانمان نقب درد می زنند و ما آن ها را از خودمان به دور می کنیم. مثل شهروندان شهری شدیم که اگرچه صبح را به لبخندی زورکی شروع میکنند اما در نهایت غروب چیزی جز درد را به جان نمی گزینند و گزندی که خاصه این جهان است. ما بر خلاف هر چه اقیانوس و بر علیه هرچه که نباید باشد و هست از جزیره آزادی به جهان اندیشیدیم و امروز صدای بیدار فراخوانی به جهان شدیم .
نمای شهر شده: چهار راه های شلوغی که ماشین هایش از بی بنزینی ترافیک مرگ ایجاد کرده اند و کودکان خیابانی اش از سر گشنگی و فقر گل به دست و کبریت در جیب به دنبال روزی اند. روزی نه از آن روزی هایی که "بابا خمینی" در کاسه پدرانشان گذاشت و نه روزهایی که "بابا خمینی" و اهل بیت و فقیه اش به پدرانشان در اوین و خاوران حواله کرد، نه! روزی از جنس نان و آزادی و برابری، روزی از جنس همانی که مادرهایشان را به مبارزانی بدل کرد که برای سیر کردن گل شکفته هایشان یخ حوض بشکنند و شربت صلوات "بابا خمینی" را به زور شوکران سر نکشد تا به فرزندش درس تلاش دهد! چشم این بچه ای که در سر چهار راه دنبال روزیست عیار روزی را می شناسد! او مردی می شود که برای تحقق آمال هایش فردا را در میتینگ و مجادله و آکسیون خلاصه می کند و یا زنی می شود که محیط شهر را به رینگ مبارزه با سرکوب خواهرکان لچک به سر عفت لقب تبدیل میکند! شعار می دهد که زن آزادست و آزادانه می اندیشد که تنها یک شعار نباشد، فریاد می زند که کارگر برده نیست و حقش را می خواهد تا برده نباشد و حقش را به زور چهار تا سرمایه دار تازه به دوران رسیده قرآن به دست و شجره نامچه صلواتی از دست ندهد !
این بچه ها در همین چهار راههاست که با هم صحبت کردند، سر همین چهار راهها بود که کشف کردند می توانند چهار راه ولیعصر را با فریاد مرگ بر خامنه ای به چهار راه آزادی تبدیل کنند! حالا فکر کن روز به روز چهره شهر را بخواهند افسره تر کنند یا روز به روز جهانمان را غم گین تر. مثلا که ما خم به ابرو می آوریم و یا از یاد این بچه ها می رود که قرار بود پدرانشان با انقلاب 57 چه کنند و چه شد؟ مثلا این بچه ها یادشان می رود که در خیابان خسروی در امیر آباد به دستور چه کسی "ندا"ی شهر را در گلویش گلوله چکاندند، یا شیرین علم هولی و فرزاد کمانگر که روزی در کلاس درسش آموختند بابا اگرچه آب دارد اما نان ندارد را چگونه از داری آویز کردند!
همین ها که از پدرانشان پرسیدند که چه کسانی دست رنج مبارزشان را دزدیدند و چه بلایی به سرشان در سیاه چاله ها آوردند تا نقب آزادی به جهان را فراموش کنند، شبها در خواب رویای مسیر دیده و در بیداری شاهراه به رهایی می زنند. احمدی نژاد برایشان دلقک سیرکی می شود که به شهرشان می آید تا دو دو تا چهار تا کند و برود و به بدرقه اش با زبان آزادی مرگ بر دیکتاتور سر دهند !
من قلم درشت می نویسم تا حسابم با قاتلان حکومت اسلامی برابر نباشد، آنهایی که پشت پرده نشسته اند و پرده دری می کنند و توطئه کهریزک می کنند، آنهایی که به جای عدالت حکم قتل صادره می کنند و در حوزه خلاقیت، مادری را به سنگسار می برند، من برای آنها می نویسم به رسمی که آینده همین بچه های خیابان است و همین جوانان حاضر در میدان امروز .
اگرچه امروز گسترش تورم، افزایش فقر، فشار بر تنگ کردن حقوق فردی و اجتماعی، تعرض به حقوق زنان، اخراج و تعویق پرداخت های کارگران، بیش از همه این دوران سیاه حکومت اینان حس می شود اما نقب اعتراض به سمت سیاهه های این سیاه کاران نیز در حال گسترش است. نسلی که از تجاوز کتب درسی دینی مذهبی در مدارس و آموزشگاه ها به باورهای مرتجع تن نمی دهد و با افق سکولاریسم پا به روز نوشت جهان می گذارد بدیهیست که امروز نه در صحن امامک ها و پیغمبرهای رمال و آیه باز و آیه فروش که در صحن و صحنه مبارزه پیشگام باشد، بدیهیست که در پی رسیدن به آمال خود و هدف بزرگ خود به دنبال مقصودی باشد و مقصدی، که امروز بیش از همه دوران فعالیت های حزبی و رادیکال را در نوبت اول حرکت قرار دهد و در صف با شکوه کمونیسم با دریچه ای از اتحاد و تشکل های کارگری حاضر شود .
این همه هراسیست که جان این حکومت اسلامی را به تهدید مرگ کشانده، نفسشان را بریده که امروز سوار بر ارابه ای نفس نفس زنان به ته دره هدایت می شوند و چه با شکوه سرنگون خواهند شد! راهی که در طلیعه خود و در تقویم آزادی اندیشی اش وقایعی چون کشتارهای دهه شصت و خاوران را به خاطر دارد، 16 آذر و 18 تیر را با آن همه کشته و زندانی سیاسی سرخ نگه داشته و خرداد سال 88 را تا به همین امروز به یادگار خون ندا ها و ترانه موسوی ها و سهراب ها و فرزاد کمانگر ها و ... تا به صبح رهایی رستگار و مانا و استوار نگه داشته تا افقی که در روز اتحاد کارگران در فراخوان کمونیسم و حزب اتحاد کمونیسم کارگری به جهان تیره و سیاه سرمایه داری به بار و به باور برساند و همیشگی کند .
برای کودکان خیابانی نوشتم که فردا پرچم دار موج آزادی خواه و این حزبند و برای جوانان و نسل پیشینی که این افق را در آسمان و در فضای جامعه بیدارتر از همیشه به جان نگه داشتند. بی هراس از هیچ نیرنگ مذهبی و رمالی و توحش سرمایه ای و اسلامی .
مرگ بر مذهب، مرگ بر سرمایه، و مرگ بر جمهوری اسلامی. *